- دود پیچیدن (تَ گَ دَ)
دود برآمدن. دودبرشدن. فراگرفتن دود همه جا را. (یادداشت مؤلف).
- دود پیچیدن در جایی، فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.
قاسم مشهدی.
- دود سودا در سر پیچیدن، خواهان و شیفته و سرگشته شدن:
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود.
بیدل (از آنندراج)
- دود پیچیدن در جایی، فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.
قاسم مشهدی.
- دود سودا در سر پیچیدن، خواهان و شیفته و سرگشته شدن:
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود.
بیدل (از آنندراج)
